دوست عزیز این یک نظر سنجی است با عنوان:(شما از کدام پادشاه ایران بیشتر خوش تان می آید)لطفا فقط در همین ضمینه نظر دهید.متشکرم
لطفا نظر دهید من این نظرهارو جمع آوری کرده و بهترین شاه ایران انتخاب می شود.
بنيانگذار شرکت مايکروسافت (1955)
"ويليام هنري گيتس" سوم مشهور به "بيل گيتس" (Bill Gates)، در 28 اکتبر سال 1955 در يک خانواده ي متوسط در شهر "سياتل" آمريکا به دنيا آمد. پدر بيل، "ويليام هنري گيتس دوم"، وکيل دادگستري و يکي از سرشناسان شهر "سياتل" است. مادر او آموزگار مدرسه و يکي از اعضاي "هيئت مديره" (United Way International) بود که در امور خيريه نيز فعاليت داشت. بيل گيتس در اين خانواده و در کنار دو خواهر خود رشد کرد. بيل در کودکي بيشتر وقت خود را در کنار مادربزرگ سپري كرد و از او تاثير بسيار گرفت. وي از همان دوران کودکي، روحيه ي رقابت طلبي خود را نشان داد و تلاش مي كرد تا در هر زمينه اي از دوستان خود پيش باشد.
گيتس تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه ي ""Lakeside پشت سر گذاشت. در آغاز يکي از سالهاي تحصيلي، مسئولان مدرسه ي "Lakeside" تصميم گرفتند با کمک خانواده ي دانش آموزان، يک سري کامپيوتر اجاره کنند و در اختيار دانش آموزان قرار بدهند. در اين دوران، بيل گيتس با کامپيوتر آشنا شد و به سرعت، در بهره گيري از آن مهارت کسب نمود. وي نخستين نرم افزار خود را که يک بازي ساده بود در سن سيزده سالگي نوشت.
گيتس به همراه دوست خود "پل آلن" (Paul Allen ) که دو سال از او بزرگتر بود و در زمينه ي سخت افزار کامپيوتر هم مهارت داشت، بيشتر وقت خود را سرگرم برنامه نويسي در اتاق کامپيوتر ""Lakeside بود.
گيتس در سال 1973 وارد دانشگاه "هاروارد" شد و در آنجا با "استيو بالمر" (Steve Ballmer) که اكنون، رئيس بخش اداري مايکروسافت است آشنا شد. گيتس زماني که در "هاروارد" بود يک نسخه از زبان BASIC را براي کامپيوتر MITS Altair طراحي کرد.
بيل گيتس در سال 1975 به همراه دوست دوران کودکي خود "پل آلن"، شرکت کوچکي با نام "مايكروسافت" (Microsoft) با شعار "در هر خانه يک کامپيوتر" بنا نهاد. مايکروسافت، انواع زبانهاي برنامه نويسي را براي کامپيوترهاي گوناگون توليد مي کرد. در آن زمان، مايکروسافت تنها چهل کارمند داشت که شبانه روز به شدت کار مي کردند و کل فروش آن تنها 4/2 ميليون دلار در سال بود.
در سال 1980، شرکت IBM براي اينکه از بازار کامپيوترهاي شخصي باز نماند، کامپيوتر خود را - که PC نام گرفت و کامپيوترهاي امروزي نيز مبتني بر آن هستند - ساخت و وارد بازار كرد. اين شركت تصميم گرفت کار نرم افزار آن را به عهده ي شرکت ديگري بگذارد؛ اين بود که شاهين خوشبختي بر دوش مايکروسافت نشست و IBM، قراردادي با شرکت کوچک مايکروسافت بست تا نرم افزارهاي سازگار با کامپيوترهاي شخصي IBM توليد کند.
کامپيوتر هاي جديد IBM از پردازنده هاي شانزده بيتي 8088 شرکت "اينتل" استفاده مي کرد. بنابراين، مايکروسافت براي فروش زبانهاي برنامه سازي خود به يک سيستم عامل شانزده بيتي نياز داشت. در آن زمان، شخصي به نام "تيم پاترسون" كه در کارگاه خانه ي خود يک کامپيوتر شانزده بيتي کوچک ساخته بود، براي آن يک سيستم عامل ساده شانزده بيتي نوشت و نام DOS 86 را براي آن برگزيد. بيل گيتس تمامي حقوق سيستم عامل DOS 86 را به بهاي هفتاد و پنج هزار دلار به دست آورد. بيل گيتس و پل آلن، سيستم DOS 86 را متناسب با کامپيوتر هاي شخصي IBM تغيير دادند و با افزودن امکانات بيشتر، از آن يک سيستم عامل قوي شانزده بيتي ساختند. مايکروسافت، اين سيستم عامل را MS-DOS ناميد. سيستم هاي MS-DOS بر روي کامپيوترهاي شخصي IBM جاي گرفتند و IBM، درصدي از فروش کامپيوترهاي PC خود را براي بهره گيري از MS-DOS به مايکروسافت مي پرداخت. به تدريج امپراتوري بيل گيتس بر روي سيستم MS-DOS بنيان نهاده شد. از آن پس، مايکروسافت با توليد سيستم عامل گرافيکي Windows و دستاوردهاي موفق ديگر، گامهاي بزرگتري به سوي موفقيت برداشت.
بنابر آخرين آمار، بيش از 95 درصد از دارندگان کامپيوترهاي شخصي در سراسر جهان از دستاوردهاي گوناگون مايکروسافت استفاده مي کنند.
يکي از دلايل موفقيت "مايکروسافت" به گفته ي خود گيتس، به خدمت گرفتن افراد باهوش در اين شرکت است.
هم اكنون بيل گيتس با دارايي بيش از پنجاه ميليارد دلار، ثروتمندترين مرد دنيا شناخته شده است. وي زماني که تنها نوزده سال داشت، مايکروسافت را مديريت مي کرد. او به قدري سخت كوش بود که حتي گاهي چند روز محل کارش را ترک نمي کرد و به همراه کارمندان خود، به سختي، سرگرم انجام پروژه هاي گوناگون و سفارش مشتريان بود.
گيتس در سال 1994 با "مليندا فرنج گيتس" ازدواج کرد که نتيجه ي آن يک دختر (متولد سال 1996) و يک پسر (متولد سال 1999) بوده است.
وي در سال 2000 از سِمَت مدير عاملي كناره گرفت و "بالمر" را جايگزين خود كرد. پس از آن، به ادامه ي راه مادر پرداخت (بنا نهادن بنياد خيريه) و با بيست و نه ميليارد دلار سرمايه، بنياد خيريه ي "بيل و مليندا" را بنا نهاد.
او در سال 2006 بيان داشت كه از جولاي 2008، كار در مايكروسافت را رها ميكند، اما به دليل علاقه ي زياد، در كارهاي برنامهنويسي به مايكروسافت كمك خواهد كرد. هم اکنون بيل گيتس به همراه همسر و فرزندان خود در شهر "سياتل" ساکن است.
تا به امروز، مايکروسافت با بيش از چهل هزار کارمند در شصت کشور جهان و با درآمد خالص 25.3 ميليارد دلار در پايان سال مالي 2001، از جمله موفق ترين شرکتهاي ايالات متحده ي امريکا و يکي از راهبران صنعت کامپيوتر بوده است.
سردار دلاور ايراني در شرايطي كه هيچ اميدي به پيروزي بر قواي بيگانه در خاك ميهن نبود در پاسخ به فرمانرواي فاتح كه او را در حلقه محاصره در آورده بود مي نويسد : " من تا جان در بدن دارم از اينجا دفاع خواهم كرد " و هنگامي كه اسكندر مقدوني بار ديگر با اصرار به او پيغام مي دهد كه شاهنشاه تو گريخته و مقاومت تو بي حاصل است تسليم شو تا تو را يكي از فرمانروايان اين سرزمين كنم ، سردار بزرگ و دلاور ايراني چنين پاسخ مي دهد :" حالا كه شاهنشاه ايران از اين مكان رفته من آن قدر در اينجا مي مانم و مقاومت مي كنم تا بميرم ".
پاهاي استوار آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني هيچ گاه براي دفاع از پايتخت امپراتوري ايران به پرسپوليس نرسيد ، اما بنا به روايت مورخان ، به هنگام حمله اسكندر مقدوني به ايران مقاومتي جانانه از سوي اين دلاور مرد بزرگ و خواهرش يوناب صورت گرفته است .
از آريوبرزن مي گوييم ، او كه دلاوي و حميتش براي سرزمين و خاك پاك ايران تنها با يك مجسمه در شهر ياسوج پاس داشته مي شود ، كه اين روزها متاسفانه روي باقي ماندن همان مجسمه هم حرف و حديث است و كساني كه مهري نسبت به او و يادآوري تاريخ دلاوري هايش در راه ميهن ندارند ، مي خواهند مجسمه او را پايين بياورند.
باز جاي شكرش باقي است كه اسكندر مقدوني آن قدر كرامت داشت كه دشمنان خود را گرامي مي داشت و پس از اينكه آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني تا آخرين قطره خون در راه ميهن دفاع كرد و به شهادت رسيد به پاس دلاوري هاي اين سردار بزرگ سنگ قبري بر مزار او گذاشت اما روي آن نوشت " به ياد لئونيداس " ! (همان پادشاه اسپارتي كه در نبرد با خشايارشا ايراني جان داده بود)
به هر حال اسكندر دشمن ما بوده و است و انتظاري از او نبود تا داريوش سوم اين شاهنشاه گريزان و ترسوي ايران را با كرامت به خاك سپارد و يا بر مزار آريوبرزن اين سردار دلاور ايران سنگي بگذارد .
اما قصه پر غصه در اينجا است كه امروز پس از گذشت بيش از 2300 سال از مقاومت جانانه آريوبرزن در برابر هجوم دشمن خارجي ، تنها پاسداشت بزرگواري ها و دلاوري هاي او در راه ميهن ، كه يك تنديس از پيكر او در شهر ياسوج است ، مي خواهد پايين بيايد.
پايين آمدن پيكره آريوبرزن از شهر ياسوج پيغام هاي متعددي دارد كه هيچ كدام از آنها چه بخواهيم و يا چه نخواهيم در جهت منافع ملت بزرگ ايران نيست .
اين كار علاوه بر اينكه كشيدن خط بطلان بر روي دلاوري هاي اين سردار بزرگ ميهنمان است بدين معنا است كه : "اي دشمنان خارجي ، ما ايراني ها غيرت نداريم بر ما بتازيد " چون ما مجسمه تنها سرداري را كه در برابر سپاه اسكندر مقاومت كرده را پايين مي آوريم ، كاري كه شايد خود اسكندر هم آن را انجام نمي داد چون اگر او مي خواست نام و آوازه اين دلاور ايراني در تاريخ دفن شود ، او را دفن نمي كرد و بر مزار او آن گونه كه مورخين نقل كرده اند سنگ نمي گذاشت .
در منابع مختلف تاريخ آمده كه اسكندر با وجودي كه دشمن بود و يك مهاجم ، آريوبرزن را دفن كرده و بر او سنگ مزار گذاشته و يا پيكر داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي را با احترام به خاك سپرده است.
آدمي متعجب و متحير مي ماند از اين بي غيرتي و بي حميتي ملي ، واقعا اينان كه چنين مي كنند در سر به چه مي انديشند ؟
بزرگداشت شهداي راه ميهن و شهداي هشت سال جنگ تحميلي ، تنها درشعار محقق نمي شود . تا زماني كه دم از شهدا مي زنيم ولي راه شهدا را آن گونه كه بايد گرامي نمي داريم و هنگامي كه دم از شهدا مي زنيم اما شهداي نخستين دفاع از ميهن و مرز بوم ايران زمين را گرامي نمي داريم و به كودكان خود نام و آوازه آنها را نمي آموزيم و هنگامي كه قصد مي كنيم تا مجسمه دلاور مردان و سرداران بزرگ تاريخ ايران زمين را به جاي تكثير از بلندي به زير كشيم ، ادعاهاي ما درباره تقدير و تكريم شهدا به طنز شبيه تر است ، آن هم طنزي تلخ تلخ !
پاسخ:
اصل اين سوال از يك اشتباه سرچشمه گرفته است و آن اشتباه در اين جمله است «هر موجودى ، مبدأ يا علتى دارد» . در حالى كه جمله صحيح آن است كه هر پديده يا هر چيزى كه نبوده و سپس به وجود آمده ، مبدأ و علتى لازم دارد.توضيح آن كه: گاهى يك اشتباه يا مغالطه لفظى باعث مى شود كه مطلبى بسيار ساده به صورت يك سؤال يا اشكال مهم قلمداد شود. فلاسفه الهى و همه خداپرستان معتقدند كه هر معلولى، علت مى خواهد و هر پديدهاى، پديد آورنده مىخواهد و هر آفريدهاى، آفريدگار مى خواهد. از اين جملهها به خوبى روشن است چيزى كه معلول، پديده و آفريده نباشد، از اين قانون خارج است و چون به عقيده خداپرستان خدا ، معلول و آفريده شده و پديده نيست، از اين قانون عمومى خارج است.مادى گرايان يك لفظ را اشتباهاً يا از روى مغالطه عوض كردهاند، يعنى به جاى اين كه بگويند هر معلولى، علت مى خواهد، گفتهاند هر موجودى، علت مى خواهد. نيز به جاى اين كه بگويند: هر آفريده و پديدهاى، آفريدگار و پديد آورنده مى خواهد، گفتهاند، هر چيزى آفريدگار و پديد آورنده مى خواهد، سپس پرسيدهاند كه پس آفريدگار و پديد آورنده و علت خدا چيست؟پاسخ اين اشكال آن است كه هر موجودى نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكى از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟ ، بلكه هر آفريدهاى آفريدگار مى خواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملا روشن است كه اگر موجودى فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد ، نياز به آفريده و علت نيز نخواهد داشت.پاسخ سؤال را به بيان سادهتر مى توان بيان كرد:
اگر كسى سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخى به آن مى دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟
چربى همه غذاها از روغن است، چربى روغن از چه و از كجا است؟
شورى همه چيز از نمك است، شورى نمك از چيست؟
وقتى به اتاق كار خود يا منزل مسكونى خود نگاه مى كنيد و مى بينيد روشن است، از خود مى پرسيد آيا روشنايى از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفى مى دهيد، زيرا اگر روشنى اتاق از خود مى جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالى كه پارهاى از اوقات تاريك و گاهى روشن است. پس روشنى آن از جاى ديگر است. به اين نتيجه مى رسيم كه روشنى اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مى كنيم روشنى خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشنى نور از خود آن است.
نيز به سؤالهاى قبلى پاسخ مى دهيم كه رطوبت آب، چربى روغن و شورى نمك از چيز ديگرى نيست.
اين خاصيت طبيعى و ذاتى آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمى توانيم نورى پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنى جزء ذات آنها است.روشنايى ذرات نور از چيز ديگر و عاريتى نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولى ممكن نيست موجود باشند، ولى تاريك! بنابراين اگر كسى بگويد روشنايى هر محوطهاى از جهان، معلول نور است، پس روشنايى خود نور از كجا است، فوراً مى گوييم روشنايى نور جزء ذات آن است.هم چنين هنگامى كه سؤال شود هستى هر موجودى از خدا است، پس هستى خدا از كيست، پاسخ مى دهيم هستى خدا ذاتى او و از خود او است و از جاى ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستى از چه چيزى به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است كه اصل وجود و هستى از چيزى به وجود نمى آيد، چون هر چيز ديگرغير از وجود، عدم و نيستى است و وجود و هستى از عدم و نيستى به وجود نمى آيد.به عبارت ديگر وجود حق تعالى مساوى با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است و همان گونه كه بى معنا است كه سوال كنيم ، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ يا مبدأ آن چيست ؟ بى معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سوالى اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگى خدا سوال مى كنيم. اما وقتى كه وجود خداوند ازلى و ابدى و مساوى با حقيقت و اصل وجود و هستى باشد ، فرض اين كه خدا زمانى نبوده است ، نيز اشتباه است ، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگى به وجود آمدن اصلا نمى رسد. در مورد مثال هاى زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتى بودن رطوبت براى آب، شورى براى نمك، چربى براى روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتى آن است، پس آفريدگارى ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طورى كه هرگز نمى توان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستى را نمى توان از خداوند جدا فرض كرد .اين مثالها براى نزديك كردن مطلب به ذهن زده مى شود وگرنه بين اين مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادى است، زيرا وقتى مى گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعنى آفريده كسى نيست و وجود و هستى، ذاتى او است.اما وقتى مى گوييم روشنايى همه چيز از نور است و روشنايى نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگارى ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايى جزء ذات او باشد و روشنائى از نور جدا نيست ، همان گونه كه وجود و هستى از خداوند جدا نيست.جهت آگاهى بيشتر به كتاب علل گرايش به ماديگرى ، بحث ريشه نيازمندى اشياء به علت مراجعه فرمائيد
دوستان عزیز این نظریه از نظر من تقریبا غلط هستش باید یک جواب کامل وجود داشته باشد
آدیداس نامی است که در تمام دنیا به معنای رقابت در تمامی شاخه های ورزشی به کار میرود. شرکت آدیداس توسط Adolf (Adi) Dassler تاسیس شد. او که تولید کفش را از سال 1920 با کمک برادرش که بعد ها شرکت کفش رقیب او یعنی Puma را به وجود آورد، شروع کرد. هدف Adi Dassler فراهم کردن بهترین امکانات برای همه ورزشکاران بود. بنابراین او 3 اصل را در کار خود در نظر گرفت: 1- طراحی بهترین کفش های مورد استفاده در رشته های ورزشی 2- محافظت از آسیب دیدن ورزشکاران و 3- تولید محصولی که دارای بیشترین دوام باشد. امروزه تنوع محصولات برند Adidas از کفش، گرم کن و وسایل بسکتبال، فوتبال، بدنسازی و نرمش تا ماجراجویی، پیاده روی و گلف گسترش پیدا کرده است.
این شرکت اولین و بزرگترین شرکت تولید کننده پوشاک ورزشی در اروپا و دومین در جهان است. لوگوی شرکت آدیداس که نمایش دهنده زیبایی و دوام میباشد، دارای سه نوار موازی است که سمبل کوهستان است و اشاره به سمت اهداف و رقابت های پیش رو دارد.
پیشتر تنها لوگوی شرکت آدیداس آرمی به شکل یک گل سه برگ بود. این سه برگ نشان دهنده روح المپیک در سه کالبد به شکل برگ و قدمت و تاریخچه خود برند آدیداس بود. نشان سه برگ به عنوان لوگوی اصلی شرکت در سال 1972 ثبت شد. در سال 1996 تصمیم بر این شد که این نشان تنها بر روی محصولات با قدمت استفاده شود. مثال هایی که در این مورد میتوان عنوان کرد مارک های Stan Smith، Rod Laver، A-15 Warm-Up، و Classic T-Shirt است. در ژانویه 1996 لوگوی دارای سه نوار موازی، لوگوی حقوقی Adidas در تمام جهان شد. این لوگو نمایانگر عملکرد و آینده شخصیت برندینگ آدیداس میباشد.
رنگ استفاده شده در این لوگو سیاه و الهام بخش اصلی برای جوانان است به خصوص کسانی که علاقه مند به ورزش و فعالیت های ورزشی هستند که با آن روحیه خود را زنده میکنند و فرهنگ جوانی خود را به نمایش می گذارند. خط استفاده شده در این لوگو نیز ساده و در عین حال گیرا و برجسته است. آدیداس پیرو مثل قدیمی " هر چه ساده تر، بهتر! "، آرم شرکت را ساده ولی خلاقانه نگه داشته است و علی رغم تغییراتی که پشت سر گذاشته است هنوز ترغیب کننده نسل جوان است و تا کنون تقریبا تمام اهدافی را که موسس این شرکت در نظر داشت را محقق کرده است.
تاریخچه مارک پوما
این شرکت در سال ۱۹۲۴ در شهر هرتزوگنآوراخ (Herzogenaurach) آلمان اصلا" بنام "Gebrueder Dassler Schuhfabrik" یا همان "کارخانه کفش سازی برادران داسلر" توسط رودولف داسلر (Rudolf Dassler) - برادر آدولف داسلر (Adolf Dassler) بنیانگذار آدیداس - وبا همکاری برادرش آدولف راه اندازی شد.
از همان ابتدا این شرکت کفشهای ورزشی راحت و سبک و نه چندان گران نسبت به کفشهای دیگر مانند آدیداس را ارایه کرد، که اتفاقا" محصولات آن طرفداران زیادی هم پیدا کرد.
در سال ۱۹۴۸، رودولف داسلر نام این شرکت را به “PUMA Schuhfabrik” تغییر داد. رودولف از همان ابتدا به فکر جهانی شدن و فروش محصولاتش در بازارهای جهانی بود. در سال ۱۹۸۶ این شرکت به سهامی عام تبدیل گشت و توانست وارد بورس سهام شود.
همکنون پوما دارای بیش از سه هزار کارمند در سراسر جهان است و محصولات خود را از طریق نمایندگیهای رسمی خود در ۸۰ کشور جهان عرضه میکند. درآمد این شرکت هر ساله رو به رشد بوده، برای مثال در سال ۲۰۰۳ میزان سود پوما ۱٬۲۴۰ میلیون یورو اعلام شده است.
محصولات پوما از کفش نیز فراتر رفته، بطوریکه همکنون این شرکت انواع پوشاک ورزشی و تجهیزات مختلف دیگر را نیز تولید میکند
PUMA اکنون حامی بسیاری از تیمها و باشگاههای ورزشی در سراسرجهان است. این شرکت با حمایت تیمها و بازیکنان معتبر سعی میکند که بازار خود را نیز گسترش دهد.
در سال ۱۹۹۸، هنگامی که تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی فرانسه راه پیدا کرد، این پوما بود که حامی تیم ملی ایران شد و تجهیزات و پوشاک ورزشی تیم ملی را فراهم کرد.
پوما همچنین حامی برخی بازیکنان معتبر جهان است. برای مثال فردریک لیونگبرگ (Fredrik Ljungberg) بازیکن باشگاه فوتبال آرسنال (Arsenal) شهر لندن، یکی از بازیکنانی است که پوما حامی و به اصطلاح اسپانسر اوست. طی قراردادی که پوما با لیونبرگ امضا کرده است، لیونبرگ موظف است تا پایان قرارداد در بازیهای رسمی از کفش پوما استفاده کند.

1. قلعه بران- ترنسیلوانیا، رومانی
در افسانه ها آمده است كه برام استوكر از این قلعه به عنوان خانه ای برای دراكولا استفاده می كرده است. چندین قلعه در اطراف رومانی وجود دارد كه ادعا می شود خانه واقعی و حقیقی دراكولا است؛ اما قلعه بران، با نام قلعه دراكولا شناخته می شود، این قلعه در سال 1212 ساخته شده است و به عنوان یك قلعه افسانه ای از آن یاد می شود- Vlad Tepes aka Vlad the Impaler، از این مكان به عنوان مكانی برای شكنجه دشمنان یاد می شود. امروزه بازدیدكنندگان می تواند به تنهایی از این قلعه دیدن كنند و یا اگر جرات كافی ندارند، امكان استفاده از یك راهنما برای بازدید از این مجموعه وجود دارد.

اولین قلعه ای كه اشباح در آن رفت و آمد می كنند- قلعه تام ورث است كه روح یك بانوی سیاه پوست و سفید پوست در آن رفت و آمد می كنند، صداها و اشباحی دیده و شنیده می شود. گفته می شود زن سیاه پوست روح راهبه ادیتا (Editha) است كه به وسیله دعای راهبه های خشمگین كه از صومعه اخراج شده اند، از قبر خارج شده است. همچنین گفته می شود زن سفیدپوست بعد از اینكه متوجه كشته شدن معشوقش در جنگ می شود، خودش را از قلعه بیرون انداخته است.

گفته می شود بری پامری یكی از قلعه های اشباح در انگلیس است و یك بانوی سفید پوست دارد. این موضوع در مقایسه با قلعه تامورث بسیار ناراحت كننده تر است. این باور وجود دارد كه بانوی سفید پوست بری پامری، روح مارگارت پامری است كه به وسیله خواهر شیطان صفتش النور به قتل رسیده است. همواره این شایعه وجود داشته است كه بانو النور به خواهر كوچكتر و زیباتر خود حسادت می كرده است و وی را به مدت دو دهه در سیاه چال زندانی كرده است. گفته می شود روح او به صورت از نوك سر تا نوك پا به صورت كاملا سفیدپوش ظاهر می شود. او اغلب در خیابان قلعه مارگارت در گذر است. مردم می گویند هروقت با روح او مواجه می شوند، دچار ناراحتی، خشم و یا ترس می شوند.

قلعه ادینبرگ در یكی از شهرهای اروپا واقع و به محل رفت و آمد روح بدل شده است. صدای مبهم طبل اغلب توسط بازدیدكنندگان شنیده می شود، اگرچه هیچ كس تا به حال خود طبل زن را ندیده است. این باور وجود دارد كه صدای طبل مربوط به روح پسر بی سری است كه قبل از حمله به قلعه، خود را از ساختمان به بیرون پرتاب كرده است. وجود گورستانی از سگ ها در اطراف قلعه باعث آمد و شد ارواح شده است، این درحالی است كه سیاه چال به دلیل موارد غیرمنتظره كه حتی به لحاظ علمی هم مورد آزمایش قرار گرفته است، محل رفت و آمد ارواح شده است. این ساختمان بر روی زمین های 900 ساله باقی مانده از آتشفشان قدیمی ساخته شده است.

در سال 1829، مالك فعلی قلعه، آقای جان هی ویلیامز، استخوانهایی را نزدیك یكی از دودكش ها پیدا كرد. قلعه تحت بازسازی بود، اما این یافته های ترسناك باعث وحشت صاحب قلعه نشد. او دستور ادامه بازسازی را داد و استخوان ها را دوباره بازسازی كرد. از همان زمان صدای روح ها شنیده شد، اشباحی نیز در گوشه و كنار دیده شد و سربازان فانتوم نیز مشاهده شدند، همه این موارد باعث شد تا قلعه بولدویدن در لیست ترسناك ترین قلعه های جهان قرار گیرد. در سال 2004 از این قلعه در مستند ارواح (Most Haunted) استفاده شد.

دلایل زیادی برای ساخته شدن این قلعه در خطرناكترین نقطه یعنی بر روی صخره سواحل شمالی آنتریم وجود دارد. در سال 1586 یك دشمنی بزرگ خانوادگی در این قلعه به وجود آمد كه نهایتا منجر به اعدام نگهبان قلعه شد. ظهور شبح او از زمانی اتفاق افتاد كه شایعاتی مبنی بر مشاهده یك فرد با شنل بنفش و موی دم اسبی بر سر زبان ها افتاد. در سال 1639 آشپزخانه در دریا سقوط كرد و منجر به مرگ چند خدمتكار شد. امروزه بازدیدگنندگان از احساس سرما در برخی از بخش های قلعه خبر می دهند، این درحالی است كه كاركنان فروشگاه كادو فروشی اغلب از حركت اسرار آمیز كتاب ها و روشن شدن خود به خود رادیوها صحبت می كنند.

درحال حاضر قلعه موشام به عنوان قلعه جادوگران شناخته می شود. این قلعه شاهد مرگ وحشتناك هزاران زن جوان بوده است كه متهم به جادوگری شده بودند و به همین خاطر پس از شكنجه به قتل رسیدند. اتاق های وحشتناك شكنجه در سیاه چال ها و در زیر قلعه وجود داشته است. مرگ تعداد زیادی از زنان جوان در اتریش از خونبارترین محاكمه های جادوگران محسوب می شود.

قلعه پردجاما كه قدمت آن به سال 1274 بر می گردد، تاریخ خونباری دارد. در افسانه ها آمده است كه دزد بدنام از قرن 15 با خانواده اش از آتش انتقام امپراطور مقدس رم فرار كرد و در این قلعه ساكن شد. وقتی این قلعه را با خانواده اش پیدا كرد، ویران شده بود. در سال 1511 آن را بازسازی كرد اما مدت زیادی نگذشت كه به خاطر زلزه دوباره ویران شد. برای بار سوم این قلعه در سال 1567 بازسازی شد و هنوز این قلعه در درون یك غار پابرجاست. با توجه به تاریخ 700 ساله خشونت بار، این قلعه محل رفت و آمد ارواح شده است.

قلعه دیگری در انگلیس به عنوان یكی از مكانهایی كه ارواح زیاد در آن رفت و آمد می كند، شناخته می شود. روحی كه مردم بارها آن را مشاهده كرده اند، مربوط به پسری آبی رنگ است. به نظر می رسد كه وی در یك اتاق صورتی به دار آویخته شده است جایی كه روح های زیادی در آن مشاهده شده است. مهمان هایی كه در اتاق صورتی ایستاده اند، صدای ندبه فردی را به همراه نورهای آبی رنگ در اتاق یا هاله های آبی بالای تخت خواب می شنوند. بعد از انجام یك سری كارهای بازسازی در قلعه و پیدا شدن جسد یك مرد و یك پسر كه در یك دیوار 10 فوتی پنهان شده بود، این اشباح سرگردان آرام گرفتند؛ اینكه آیا این اتفاقات واقعی بودند و یا راهی برای جذب گردشگر، كسی نمی داند.

ساخت و ساز این قلعه در سال 1891 آغاز و در سال 1894 به پایان رسید. این قلعه، خانه تابستانی اولیور هازارد پری بلمونت بود كه این قلعه را با تاكید زیاد بر روی رنسانس فرانسه و گوتیك دكور طراحی كرد. این قلعه توسط خانواده تینی در سال 1956 خریداری شد و از سوی هارولد تینی تقدیر شد. امروزه، گفته می شود روح وی هنوز هم در بخشهایی از ساختمان مورد علاقه اش در حال پرسه زدن است. این قلعه اكنون به فروش گذاشته شده است و قیمت فعلی آن حدود 7.2 میلیون دلار است.

این مکانها به ما یادآوری می کنند که حتی در دوره شگفتی های تکنولوژی مکان های زیبایی وجود دارند که باید کشف شوند.
سیاره ما زمین، دارای مکانهای عجیب و غریب و غالبا زیبایی می باشد که قدرت الهام بخشی و گیج کنندگی دارند. این مکانها به ما یادآوری می کنند که حتی در دوره شگفتی های تکنولوژی مکان های زیبایی وجود دارند که باید کشف شوند. در اینجا به معرفی بعضی ازمناظر زیبا و شگفت انگیز در جهان میپردازیم
دریاچه خالدار

دریاچه خالدار یک دریاچه قلیایی و نمکی است که در اوسویوس واقع در بریتیش کلمبیای کانادا قرار گرفته است ودارای مواد معدنی زیاد و گوناگونی می باشد.

در تابستان بیشتر آب دریاچه با پشت سر گذاشتن همه مواد معدنی تبخیر می شود.خال های بزرگی روی دریاچه ظاهر شده و بستگی به ترکیب مواد معدنی در آن زمان دارند. لکه ها دارای رنگ های مختلفی می باشتد. لکه ها عمدتا از منگنزو سولفات تشکیل شده اند که در تابستان متبلور می شوند. از آنجاییکه فقط مواد معدنی در دریاچه باقی می مانند، راه های عبور طبیعی را در اطراف و بین لکه ها به سختی بو جود می آیند.

دریاچه خالدار شامل مقدار زیادی سولفات منیزیم، کلسیم و سولفات سدیم می باشد.
گذرگاه عظیم

گذرگاه عظیم دارای 40000 ستون مرمر سیاه متصل بهم می باشد که در اثر فوران آتشفشانی بوجود آمده اند. این گذرگاه در County Antrim واقع در سواحل شمال شرقی ایرلند شمالی می باشد.

این گذرگاه مربوط به افسانه جنگاور ایرلندی Fionn mac Cumhail می باشد که گذرگاه را برای رفتن به اسکاتلند ساخت تا با دشمن خود Benandonner بجنگد. قسمتی از افسانه این را بیان می کند که Fionn قبل از رسیدن به اسکاتلند به خواب می رود. وقتی که Benandonner دید او نرسیده از پل گذشت تا او را پیدا کند. همسر Fionnپتویی به دور او کشید مانند یک بچه. فیون بعد از دیدن جثه بزرگ Benandonner فرار کرد و از همسرش خواست تا او را به شکل یک کودک در آورد. زمانیکه Benandonne کودک به آن بزرگی را دید با خود فکر کرد که پدرش حتما یک فرد غول پیکر باید باشد. بنابراین Benandonner با ترس و حشت به طرف خانه فرار کرد و دره را شکافت تا اگر توسط Fionn تعقیب شد بتواند فرار کند.
گذرگاه عظیم متعلق به Natinal Trust می باشد و یکی از معروفترین جاذبه های توریستی در ایرلند شمالی است.
Pamukkale

استخر های زیبا ، کوچک و غیر عادی Pamukkale که قدمت دو هزار ساله دارد و هنوز هم یکی از شگفتگی های جهان به شمار می رود.

هزاران سال پیش به دلیل زلزله هایی که در ترکیه معمول است باعث ایجاد ترک هایی شد که اجازه داد چشمه های گرم و جوشان آبهای غنی از کربنات سدیم را به سطح بیاورند. همانطور که اب تبخیر می شد مواد گچی فشرده شده و تشکیل لایه ای را در بالای لایه تراورتین می دهند. و کم کم دیوارهایی را در طول زمان به همان روش می سازند. که یک گلفشنگ در غار تشکیل می شود.
ظاهرا Pamukkale به معنی قلعه پنبه ایی می باشد. اما Greco-Romans یک شهر رابالای ان ساخت که هراپلیس نام داشت وبه معنی شهر مقدس و روحانی می باشد. آنها همچنین این مکان را یک مکان مهم و نایاب تشخیص دادند که قدرت شفا دهندگی در آبهای سفیدشیری رنگ را دارد.
دره های خشک McMurdo

دره های خشک McMurdo یک ردیف دره در آنتارکتیکا واقع در غرب ویکتوریا لند در مک موردو می باشند.این منطقه به نظر می رسد که متعلق به این زمین نباشد. منطقه شامل ویژگی های زمین شناسی جالب و زیادی می باشد مانند دریاچه ویدا و رود خانه آنیکس و آنتارکتیکا که بلند ترین رودخانه می باشد. کف دره گاهی اوقات شامل یک دریاچه یخ زده با چندی متر ضخامت می باشد.

این دره همچنین شامل یک از بیابان های زیر یخ در جهان ، با آب بی نهایت شور، زندگی موجودات ساده و مرموز و یک موضوع در حال تحقیق می باشد.

دانشمندان شاید دره های خشک را یک منبع مهم شناخت زندگی ماورای جوی در نظر می گیرند.
جزیره Socotra

این جزیره به سادگی هر گونه تصور و خیال درباره آنچه که در زمین طبیعی در نظر گرفته می شود را رد می کند. ممکن است که شما به این فکر کنید که به سیاره دیگر یا منطقه دیگری از زمین سفرکرده اید.
جزیره Socotra که قسمتی از 4 جزیره می باشد، از نظر جغرافیا یی به مدت 6 یا 7 ال از قاره آفریقا جدا شده است. این جزیره مانند جزایر Galapagos، مملو از گونه های کمیاب گیاهان و جانوران میباشد که 3/1 آنها بومی می باشند.

آب و هوای این جزیره ناملایم و گرم و خشک می باشد. زندگی گیاهی شگفت انگیزی در آنجا رونق یافته است. سواحل شنی گسترده ایی وجود دارند که تا فلات سنگ آهک پر از غار گسترش یافته اند و کوهایی در آن وجود دارند که 1525 متر ارتفاع دارند. درختان و گیاهان این جزیره از 20 میلیون سال قبل وجود دارند و دارای انوع گوناگونی می باشند.
Lencois Maranhenses

پارک ملی Lencois Maranhenses در ایالت Maranhão ، شمال سوحال برزیل که 300 کیلومتر مربع می باشد قرار دارد، که دارای ریگ های روان و مرداب به رنگ آبی تیره می باشد، و یکی از زیباترین و منحصر به فرد ترین مکان ها در جهان می باشد. ریگ های روان بیش از 50 کیلومتر قاره را در بر گرفته و زمانی که از بالا دیده می شود یک منظره بستر مانند سفید رنگ را بو جود می آورد.

Lencois Maranhenses به نظر میرسد که مانند یک بیابان آرمانی باشد. در حقیقت یک بیابان نیست و بیرون از حوزه آمازون قرار گرفته است. این ناحیه باران های منظمی در ابتدای سال دارد. باران ها یک پدیده خارق العاده را بوجو می آورند. آب تازه بین شن ها و ریگ های روان جمع آوروی می شود. و بیابان را با مرداب های سبز و آبی خالدار می کند، که بیشترین مقدار آنها در ما ههای جولای و سپتامبر می باشد.

منطقه به طور شگفت انگیزی مکان انواع مختلف ما هی ها می باشد که علیرغم ناپدید شدن مرداب ها در زمان فصل خشک تخم های خود را از دریا بوسیله پرندگان می آورند.


این رودخانه به دلیل دارا بودن باکتری های هوازی در آب جاذبه های علمی را به دست آورده است. شرایط در رودخانه شبیه به مکان های دیگر منظومه شمسی می باشند و به نظرمی رسد درای آب مایع، مانند مریخ زیر زمینی باشد.

Rio Tinto به دلیل دارا بودن PH2 و رنگ قرمز تیره اش حلال فلزات بوده و قطعا دو ست بشر نمی باشد.
پپی دوم مصر برای اینکه از نشستن مگس ها روی خود جلوگیری کند، همیشه چندین خدمتکار برهنه که با عسل آغشته شده بودند را نزدیک خود نگه می داشت....
از زمان بچگی همیشه مطالب مربوط به مصر باستان برایم جالب بوده اند. مدت زمان زیادی بر روی این فرهنگ و تمدن تحقیق کرده و امیدوارم مطالب زیر معرفی خوبی از این تمدن باستانی باشد...
1- فرعون هیچ وقت اجازه نمی داد موهایش دیده شود او همیشه تاج یا پوششی به نام nemes روی سرش می گذاشت (در عکس بالا پوشش سر مشهور توت انخ آمون را می بینید)
2. پپی دوم مصر برای اینکه از نشستن مگس ها روی خود جلوگیری کند، همیشه چندین خدمتکار برهنه که با عسل آغشته شده بودند را نزدیک خود نگه می داشت.
3. زنان و مردان مصری آرایش می کردند- رنگ آرایش چشم معمولا سبز (ساخته شده از مس) یا مشکی (ساخته شده از سرب) بود. مصری ها معتقد بودند آرایش قدرت شفابخشی دارد. دراصل آرایش در ابتدا به عنوان محافظی در برابر آفتاب استفاده می شد تا وسیله ای برای زیبایی.
4. درحالیکه استفاده از آنتی بیوتیک ها از قرن بیستم شروع شد، در طب مردم قدیم استفاده از غذاهای فاسد یا خاک در درمان عفونت ها رواج داشت. مثلا در مصر باستان عفونت ها با استفاده از نان کپک زده درمان می شد.
5. بچه های مصری تا سن نوجوانی هیچ لباسی به تن نمی کردند. در آب و هوای گرم آنجا پوشیدن لباس لازم نبود. مردان بزرگسال دامن می پوشیدند درحالیکه زنان لباس کامل تری می پوشیدند.
حقیقت 6 تا 10
6. مصری های ثروتمند کلاه گیس می گذاشتند درحالیکه مردم طبقات دیگر یا یک تکه از موی خودشان را بلند می کردند یا دم خوک به سرشات وصل می کردند. پسرهای مصری تا سن 12 سالگیسرشان را کامل می تراشیدند و فقط یه طره موی بلند را برای محافظت در برابر کک و شپش نگه می داشتند!
7. مشخص نشده که چه کسی بینی مجسمه ابوالهول (عکس بالا) را خراب کرد. طراحی هایی از مجسمه ابوالهول بدون بینی از سال 1737 وجود دارد، بیش از 60 سال قبل از اینکه ناپلئون به مصر رسید و صدها سال قبل از دو جنگ جهانی ارتش های بریتانیا و آلمان. تنها کسی که احتمال دارد این کار را کرده باشد یک کشیش مسلمان شده به نام سلیم آل دهر است که سال 1378 به خاطر دشمنی با علم و هنر بدون محاکمه مجازات شد.
8. مصری ها اعتقاد داشتند زمین مثل کلوچه پهن و گرد است و رود نیل در وسط آن جریان دارد.
9. سربازان مصری به عنوان یک نیروی پلیس داخلی استفاده می شدند. علاوه بر این برای فرعون نیز مالیت جمع می کردند.
10. در هر معبد مصری قرار بر این بود که فرعون وظایف روحانیان عالی رتبه را تقبل کند، اما معمولا روحانی ارشد در این مکان مستقر می شد.
حقیقت 11 تا 15
11. اولین هرم (اولین پله های جیزه حدود 2600 سال قبل از میلاد مسیح ساخته شد- عکس بالا) دراصل با یک دیوار به بلندی 34 فوت که 15 در داشت احاطه شده بود. تنها یکی از درها باقی مانده است.
12. زن ها در مصر باستان از برابری قانونی و اقتصادی با مردان برخوردار بودند. با اینحال هیچ وقت برابری اجتماعی بین زن و مرد وجود نداشت.
13. برعکس باور مردم، اسکلت های باستانی نشان می داد سازندگان اهرام دراصل مصریانی بودند که به احتمال زیاد به استخدام دائمی فرعون درآمده بودند. نقاشی های فرسکو نشان می دهد که حداقل تعدادی از این کارگران به کار خود افتخار می کردند و گروه خود را «دوستان خوفو» می نامیدند و یا از اسامی دیگری استفاده می کردند که وفاداری شان را به فرعون نشان می داد.
14. وقتیکه جسدی مومیایی می شد، مغزش از میان یکی از سوراخ های بینی بیرون کشیده می شد و امعا و احشای بدنش برداشته می شد و درون کوزه هایی به نام canopic قرار داده می شد. هر قسمت بدن در یک کوزه مشخص قرار داده می شد. تنها عضو داخلی بدن که بیرون آورده نمی شد قلب بود زیرا مصری ها قلب را نشیمنگاه روح می دانستند.
15. رامسس بزرگ 8 زن رسمی و نزدیک 100 معشوقه داشت. او وقتیکه در سال 1212 قبل از میلاد درگذشت بیش از 90 سال داشت.
یونانیها اصرار دارند اسکندر آدم کم حاشیهای بوده اما این قسمت از دم خروس را هیچ کاری نمیشود کرد که در ماجرای آتش زدن تخت جمشید پای یک زن معروف آتنی به اسم...
مخترع ریش تراش
قیافه اش: اگر از چاپلوسی کسانی که قیافهاش را میکشیدند یا تاریخش را مینوشتند بگذریم، چیزی که مسلم است این که مویش بور بود و چشمهایش زاغ. همیشه هم ریشاش را میتراشید؛ میترسید موقع جنگ حریف ریشاش را بگیرد. شاید همین کار ناچیز، بزرگترین تأثیر او در تاریخ باشد.
پدرش: فیلیپ اول، اولین کسی بود که توانست یک دولت مرکزی مقتدر در یونان تشکیل بدهد. او یک جور آریستوکراسی را در حکومتش به راه انداخت که طبق آن 800 نفر از فئودالها، هنرمندها و دانشمندها «یاران شاه» به حساب میآمدند. اسکندر بعدها 600 نفر از این 800 یار شاه را کشت.
مادرش: المپیاس، زن چهارم فیلیپ بود اما خیلی زود توانست ملکه شود. ظاهرا ً المپیاس قدرتهایی درباره مارها داشته که به او جنبه اسطوره ای داده. قبر المپیاس که میگفت نواده آشیل افسانهای است، الأن در معبد دلفی یونان است. در «اسکندر» اولیور استون، آنجلینا جولی نقش او را بازی کرده.
معلمش: ارسطو، فیلسوف معروف، کار تربیت اسکندر را به عهده داشته و ظاهرا ً در ایجاد فکر جنگ در سر او مؤثر بوده. برتراند راسل میگوید: «ارسطو نشان داد که بهترین نتیجه فلسفه میتواند چیزی شبیه اسکندر از آب دربیاید و از همین جا میفهمیم که فلسفه چه چیز بیهوده ای است».
اسبش: اسب سیاه اسکندر «بوسیفالوس» نام داشت که یعنی صاحب کله گاو. این اسب موجودی بسیار عظیم الجثه بود که فقط اسکندر توانست آن را رام کند. بوسیفالوس در جنگ با اهالی هند کشته شد و هنوز هم شهری در پاکستان به نام او هست. فرانتس کافکا کابوس بوسیفالوس را داشت.
ژنرالش: یک ژنرال اسپارتی به اسم پارمنیون، استراتژیت جنگی اسکندر بود. به او میگفتند «شیر مقدونیه» و «مرگ ملتها». پارمنیون به دستور خود اسکندر کشته شد چون مخالف وحشی گریهای او بود. دیوید گمل داستان زندگی او را نوشته.
زنش: اسکندر هم با استاتیرا دختر داریوش سوم ازدواج کرد هم با پاروستاتیس، دختر اردشیر سوم (پادشاه قبل از داریوش سوم) اما تازه در سغد (شمال افغانستان امروزی) فهمید عاشق دختری به اسم رکسانا است. رکسانا که لاتین «روشنک» است، از اسامی پرطرفدار در اروپای شرقی است.
موارد منکراتیاش: یونانیها اصرار دارند اسکندر آدم کم حاشیهای بوده اما این قسمت از دم خروس را هیچ کاری نمیشود کرد که در ماجرای آتش زدن تخت جمشید پای یک زن معروف آتنی به اسم تائیس هم وسط است که دنبال انتقام گیری و اینها بوده!
مرگش: اسکندر در بابل و از مالاریا مرد. همزمان با مرگش، اعضای آکادمی در آتن اسطوره را هم بیرون کردند و او هم از غصه دق کرد. جسد اسکندر را مومیایی کردند و به مصر بردند. محل قبر او هیچ وقت مشخص نشد.
اشکالی ندارد فقیر به دنیا بیایی ولی اشتباه است فقیر از دنیا بروی
(بیلگیتس)