چنگیزخان
نظرات شما عزیزان:
(۱۱۵۵، ۱۱۶۲، یا ۱۱۶۷ تا ۱۸ اوت ۱۲۲۷ میلادی) با نام اصلی تموچین، خان مغول و سردار جنگی، کسی که قبایل مغول را متحد ساخت و با فتح قسمت زیادی از آسیا شامل: چین، روسیه، ایران و خاور میانه، و همچنین اروپای شرقی، امپراتوری مغول را پایه*گذاری کرد. او پدربزرگ کوبلای*خان اولین امپراتور از سلسله یوان در چین بود.
کودکی تا جوانی
چنگیز با نام تموچین در سالهایی بین ۱۱۶۲ تا ۱۱۶۷ میلادی به دنیا آمد. نخستین پسر یسوجی، رئیس قبیله کیاد، از خاندان برجی*گین. در زمان یسوجی و آغاز احوال چنگیز اقوام مغول و تاتار یکی مطیع دیگری نبودند و هر یک از خود دارای رئیس قبیله جداگانه*ای بودند و پیوسته میان ایشان جنگ و خصومت بود. تموچین در سیزده سالگی پدرش را از دست داده بود، افزون بر اینکه اقوام زیر اطاعت پدرش از وی روی گرداندند، اقوام دیگر نیز با وی و خانواده اش به خصومت برخاستند. تموچین در نوجوانی رنجهای فراوانی را متحمل گشت حتی چندین مرتبه گرفتار و محبوس نیز گشت. تموچین از همان نوجوانی روحی نا آرام و ماجراجو داشت، چون میدید که خویش و بیگانه از وی بیزارند درصدد یافتن پشتیبان برآمد تا کسی را بیابد که بتواند موقتا در در زیر سایه وی پناه ببرد، سرانجام به سراغ یکی از دوستان پدرش بنام اونگ*خان افتاد. اونگ*خان نیز تموچین را بیاد دوستی با پدرش بخوبی پذیرفت و در میان قبیله خود برایش جای داد و در وی به چشم عزت و احترام نگریست و چنان نوازش کرد که بیشتر از آن متصور نبود.
به قدرت رسیدن
چنگیز به واسطه*ای آشنایی که با اونگ*خان رهبر یکی از اقوام مغول داشت رو به او نهاد. اونگ*خان بنابر دوستی که با پدر تموچین داشت از وی به خوبی پذیرایی کرد و نهایت احترام را به وی روا داشت. تموچین با اونگ*خان دل یکی نموده و با دشمنانش جنگها کرد از جمله با برادر اونگ خان که در مقام مخالفت بود جنگید و او را شکست داد. چون قبایل و اقوام تایجوت و سالجوت و قنقرات و جلایر و تاتار تسلط تموچین و دولت*خواهی او را با اونگ خان مشاهده کردند با یکدیگر برای جنگ با ایشان پیمان بستند و بنابر باورهای دینی خود اسب، گاو و قوچ و سگ آورده کشتند و گفتند که اگر خلاف پیمان کنیم این چنین کشته شویم و در عقیده*ای ایشان سوگندی ازین عظیم تر نیست.
تموچین و اونگ خان از این موضوع آگاهی یافته به دفع آنها شتافته طی جنگهای شدیدی بر ایشان پیروز شدند. بدین ترتیب تموچین مدت هفت سال در خدمت اونگ خان بسر برد، تا آنجا که امرای اونگ خان بر وی رشک برده نزد اونگ خان از تموچین بدگویی*ها نمودند. اونگ خان گوش به سخنان بدخواهان تموچین نمی*داد، مخالفان سنگون پسر اونگ خان را نیز با خود همراه ساختند، و چنان سعی کردند که اونگ خان را نسبت به تموچین بد بین ساختند، آخر کار به دشمنی و جنگ کشید و در جنگ سختی که میان تموچین و اونگ در گرفت اونگ شکست خورد و به بیابان آواره گشت. آخر کار بجایی کشید که اونگ خان به دست مردان تایانگ خان رئیس قوم تایمون رقیب دیرین خود کشته شد. سنگون پسر اونگ از مملکت پدرش آواره گشته به تبت رفت و آخر در کاشغر کشته شد.
داستان چنگیزخان خواندن تموچین
روایتی است که می*گوید تموچین را سران قبایل در خرولتای (قوریلتای) لقب چنگیز دادند، و بعضی اعتقاد دارند تموچین بر حسب داستان زیر این لقب را به خرولتای تحمیل کرده است.
تموچین پس از آنکه اونگ خان را آواره ساخت خود را پادشاه اعلان کرد. تموچین با سایر اقوام و قبایل جنگها نموده همه را تار و مار و مطیع خود گردانید. بعد ازین پیروزیهای پی در پی خویش بر بدخواهان تموچین دستور داد تا جشن بزرگی را بر پا نمودند. در آن زمان، میان مغولان مردی بود بنام تب تنکری و دعوی می*کرد که از اسرار و چیزهای غیبی خبر دارد و به آسمان پرواز می*کند و با خدا حرف می*زند. همچنین از یخ و سرما او را آسیبی نمی*رسد و برهنه در میان یخ و برف می*خوابد، و برف و یخ از گرمای بدنش آب می*شوند. تب تنکری در این جشن پیش تموچین رفته و می*گوید :* «مردی سرخ رنگ سوار بر اسبی سفید رنگ بر من ظاهر شد و گفت نزد پسر یسوگای برو و به او بگو که پس ازین نباید ترا تموچین خطاب کنند بلکه باید ترا چنگیزخان گویند و ما بیشتر ربع مسکون را به تو و فرزندان تو ارزانی داشتیم.» پس تموچین دستور داد از این پس او را چنگیزخان خوانند.(چنگیزخان معنای شاه شاهان/شاه جهان می*دهد)
روابط خانوادگی
او فرزندان بسیاری ازهمسران متعدد خود داشت اما مهم*ترین آنهاچهار پسر با نام*های جوجی، جغتای، اوگتای و تولی،ازاولین همسرش(که در سنت مغولی مهم*ترین وبزرگ*ترین همسران می**باشد)بودند. چنگیزخان همچنین زن*های بسیار داشت ولی مشهورترین ایشان پنج تن بودند،* (بورته فوجین، کنجاخاتون، جاکمبو، دختر تایر اورسون و دختر تایانگ*خان). چنگیز تمام ممالک مفتوحه را بین پسران و برادرش تقسیم نمود، کار صید و شکار را که در میان مغولان کاری بسا شگرف و پسندیده بود به پسر بزرگش جوجی سپرد. اور یاسا و یارغو یعنی قضاوت و دادگستری و کیفر گناهکاران را به چغتای داد و امور سپاه را تولی تفویض کرد و اوکتای را به جانشینی تعیین کرد. بعد از آنکه حدود مملکت وسعت یافت برادرش اوتچکین را به ملک چین فرستاد.
قوانین چنگیزی
چنگیز پس از چیرگی بر اونگ خان و قبایل مغول از برای ضبط مملکت و صلاح ارتش و رعایا قاعده*ای چند وضع کرد و برای هرکار قانونی نهاد و برای هر گناه کیفری معین کرد. می*گویند در آغاز برای اهل اسلام احترام زیاد قایل بود و برای قتل هر مسلمانی چهل بالش زر (هر بالش پانصد مثقال طلا یا نقره است. (ر.ک* «تاریخ جهان*گشا» ۱/۱۶» و برای قتل هر یک از مردم چین یک سر درازگوش (خر) را دیه معین کرد. چون قبایل مغول از خود دارای خط و کتابت نبودند، دستور داد تا برخی از فرزندان مغول خط اویغوری بیاموختند و قوانین او را که به «یاسا» .معروف است ثبت کردند و آن دفاتر را در خزانه*ها نگهداشتند تا هر وقت خانی بر تخت نشیند و یا حادثه*ای روی دهد شاهزادگان جمع شوند و آن طومارها را حاضر کنند و بنای کار را آن نوشته*ها و قوانین بگذارند و امور ارتش و حمله به شهرها را را برآن شیوه پیش گیرند. چنگیز پس از تسلط بر اقوام مغول رسوم و عادات ناپسند مانند زنا و دزدی را از میان ایشان برداشت و درهای بازرگانی را میان میان غرب و شرق باز نمود و بازرگانان نیز بی دغدغه آمدوشد می*کردند. چنگیز در نامه*ها که به سرکشان و دشمنان مینوشت و ایشان را به اطاعت میخواند هرگز از سپاه و جنگ*افزار چیزی نمی*نوشت و ایشان را از وفور سلاح نمی*ترساند، همین قدر می**نوشت اگر رام و مطیع شوید به جان امان یابید و اگر خلاف کنید ما چه دانیم آن را خدا داند.
مرگ چنگیز
در اثنای سفر جنگی نزدیک شدن مرگ خود را دریافت و فرزندان خود را حاضر ساخت و اوگتای را به جانشینی خود تعین کرد، ورارود (ماورالنهر) و دیار مجاور آن را به جغتای داد. او دستور داد تا میان اوکتای و برادران پیمان*نامه*ای نوشتند که به موجب آن هیچ یک از برادران نباید از فرمان او سرپیچی کنند. پس از آن وصیت کرد که چون مرگش برسد کسی گریه نکند و مرگش را پنهان دارند تا دشمن آگاه نشود. سر انجام پس از ۲۵ سال حکمرانی در سن هفتادوسه سالگی از جهان رفت (درباره طول عمر چنگیز و سال تولدش میان پژوهندگان اختلاف است).
________________________________________
چنگیز از نگاهی دیگر
تموچین ملقب به چنگیز خان( سردار فاتح) یکی از نام آورترین فاتحان و رهبران تاریخ است. وی یک نظامی بود که با متحد کردن قبایل مغول و ایجاد امپراطوری مغول توانست اکثر نقاط آسیا شامل چین، روسیه، پرسیا( همون ایران اون زمان)، خاور میانه و شرق اروپا رو به تصرف خودش دربیاره. وی پدربزرگ قوبلای قاآن اولین امپراطور سلسله یوان در چین می باشد!!!
چنگیز خان با حکومتهای اشرافی مخالف بود و هرجایی را که فتح می کرد امپراطور و یا حکومت اشرافی آنجا را از بین می برد. از جمله خدمات و استراتژی های خاص وی ایجاد یک سیستم چاپار بسیار سریع( که همین عامل باعث شکست بسیاری از پادشاهان و امپراطورهای اطرافش می شد چرا که سریع تر به اخبار حنگ پی می برد)، و ایجاد یک سیستم الفبایی فراگیر در آموزش مناطق تحت سلطه اش بود. هرچند خود او شخصی بی سواد بود. وی در مناطق تحت سلطه اش شکنجه را غیر قانونی اعلام کرد، معلمها و دکترها را از مالیات دادن معاف کرد و آزادی دین را به رسمیت شمرد. مغولها چگونگی استفاده از چرتکه و قطب نما را به سایر نقاط آسیا آموزش دادند و منتشر کردند. این رو هم از حافظه بلند مدت خودم بکشم بیرون که چنگیز به شدت به این شعار پایبند بوده که مغول نباید خون مغول رو بریزه هرچند عین ۲ تا قوچ وحشی بخوان همدیگه رو شاخ بزنن.
________________________________________
چنگیز و امپراطوری بزرگ مغول
امپراطوری عظیمی از مغولستان برمی خیزد و طی سه ربع قرن از دریای زرد تا آفریقای شمالی و از قطب شمال تا نزدیکی های استوا گسترده می شود باشچی این قدرت بزرگ، خان بزرگ چنگیز خان می باشد که علاوه بر گسترش قلمروش در سطح گسترده ای از جغرافیای جهان مثل یک الهه مورد پرستش برای ملت مغول قرار می گیرد و قوانینش (یاسا) حتی الان نیز مورد استفاده مراکز بزرگ نظامی و اجتماعی امروز می باشد، مردی که ذهن نظامی و روانشناسی او را کمتر کسی در تاریخ یکجا داشته است.از پی ظهور مغولان در تاریخ که به نظر راقم این سطور مثل یک پروسه کشاورزی به سه قسمت تقسیم می شود :« الف: مرحله شخم زنی مرحله ایست که مغولان سلسله های حاکم زمان را که اکثرا ترک می باشند از صحنه سیاسی و اجتماعی محو می کنندکه کوتاهترین مرحله می باشد، ب: مرحله کاشت که به مثابه سازگاری و شناخت عمیق تمدنها و ملل تحت فرمان است و ج: مرحله باروری و شکوفایی که در آن از بطن امپراطوری بزرگ مغولان خاقانی و امیر نشین های زیادی می زاید و با ظهورسلسله هایی چون ایلخانان ، بابریان و… شاهکارهای بزرگی از معماری ایجاد می شود و عالمان بزرگی پا به عرصه علم می گذارند و طولانی ترین مرحله مغولان به عنوان حاکم در متصرفات خویش می باشد.» تحولات موثر و مفید زیادی برای کل بشر رخ می دهد. از جالب ترین نکات ظهور این امپراطوری می توان به ترس اروپا از تحت هجوم قرار گرفتن توسط آنهاست به همین دلیل از همان ابتدا شاهد تکاپو برای منحرف کردن مسیر هجوم مغولان از اروپاست چون به حق از ورود مغولان و برچیده شدن حکومت کلیسا می ترسند اما این دین اسلام است که استعداد سپاهیگری و قدرت فکری مغول را در جهت بهتری بکار می گیرد و درواقع از آن بهره برداری می کند. و به قول سیاست مداران امروز تهدید را تبدیل به فرصت می کتد قدرتی که بطور مسلم به دودلیل بود :«1: قدرت هدایتی اسلام که بطور حتم هیچ دین دیگری ندارد و2: بودن ضمینه های یکتا پرستی در اقوام مغول می باشد.» به اسلام می گرود و قریحه ذاتی خود را برای همیشه چون خونی تازه در رگهای اسلام تزریق می کند.
سیر قدرت گیری چنگیزخان
بررسی سیر قدرت گیری خان بزرگ بدون در نظر گرفتن سیاست های نظامی وی ناممکن می باشد وبا اینکه در ابتدا به پرداخت جداگانه به این دو مقوله بود لکن انجام اینکار را غیر علمی یافتم.”تموچن” پسر ارشد “یسوکای بهادر” رئیس قبیله” قیات- برجیقین” از قبایل مغول می باشد با قتل پدرش توسط تاتارها ، به علت جدایی قبایل تحت امرش به تحریک قبیله ” تایچوت “،همراه با خانواده اش به جنگلها پناه برد.مادرش”هوآلون اوجین” به زنده نگه داشتن آتش انتقام در دل وی کمک فراوانی کرد. تایچوت ها برای در امان ماندن از کینه جوئیهای وی به آنان یورش بردند . تموچن طی فرار ناموفقی دستگیرشد ولی شبانگاه با مجروح کردن نگهبان خویش بامساعدت تعدادی از تایچوت ها می گریزد و به خانواده اش می پیوندد. یسوکای اندکی قبل از قتلش ،”برته” - دختر دائی ساچان- از رؤسای قبیله قنقرات را برای تموچن خواستگاری کرده بود، تموچن به منظور یافتن یک متحد مقتدر، بنزد دائی ساچان می رود و با استقبال گرم او،همسرش را به خانه می آورد . بعد از این موفقیت به نزد”اونگ خان” رئیس مقتدر قبایل کارائیت میرود که علاوه براینکه با ” یسوکای بهادر” آندای(آندای نوعی پیمان برادر خوانده گی بود مابین کسانی که از کودکی با هم بزرگ شده بودندوبین اقوام مختلف ترک و مغول مرسوم بود وکسانی که این پیمان را می بستند در صورت نیاز به همدیگر کمک می کردند. ) محسوب می شد حکومت خویش را نیز مدیون وی بود. اونگ خان بدین سبب وبه خاطر ادای دین در قبال پسر متحد وفادارش به تموچن وعده مساعدت می دهد.
بزودی اتفاقی رخ داد که موجب اوج گرفتن اقبال تموچن شد. قبیله مرکیت به اوردوی او می تازد و موفق می شود تا “برته” همسر وی را به اسارت ببرند.تموچن به نزد اونگ خان می رود و حمایت عملی وی را برمیانگیزد. علاوه بر این از سوی اونگ خان ماموریت می یابد تا حمایت “جاموقه”رئیس “جوریات” را برای حمله به مرکیتها جلب کند. جاموقه نیز که همبازی ایام کودکی تموچن و آندای او نیز محسوب می شدبه دعوت تموچن پاسخ مثبت می دهد. حمایت دوخان مقتدر از وی،در کنار دزدیده شدن همسرش که به حیثیت تمام جنگجویان پراکنده پدرش لطمه می زد سبب شد تا آنها نیز به دور او جمع شوند و تموچن در راس ده هزار جنگجوی پدرش قرار گرفت.
عملیات مشترک سه متحد شروع شد ومرکیتها به آسانی تارومار گشتند و”برته” از اسارت نجات یافت. تموچن پس از پیروزی موفقیت آمیز بر مرکیتها و قدردانی از دو متحد خویش،ترجیح می دهد تا به منظور اطمینان هر چه بیشتر از تثبیت موفقیت سیاسی خویش در کنار جاموقه به کوچ جنگجویانش بپردازد. بعد از یک سال و نیم تموچن به علت گرایش جمع کثیری از جنگجویان تحت امر جاموقه به خویش و تجربیاتی که در این مدت، در فرماندهی بر جنگجویان پدرش یافته بود از جاموقه جدا می شود.به زودی بخش قابل توجهی از جنگجویان جاموقه به او می پیوندند، و بااهدای لقب چنگیز خان به او،وی را رئیس و پیشوای خود قرار می دهند. جاموقه علی رغم چند جنگ با چنگیز،سرانجام میدان را خالی می کند و از سوی جنگجویانش دستگیر وبه چنگیز تحویل داده شده و به قتل می رسد.اونگ خان نیز بعد از مساعدتهایی که به چنگیز درنبرد با جاموقه و تاتارها با تحریک پسرش، ازرشد سریع قدرت او به وحشت می افتد و در مقابل خان بزرگ صف آرایی می کند. اما وی نیز طی شبیخونی شکست خورده و به قتل می رسد. با نابودی “تایانگ خان” رئیس قبایل نایمان در سال ۶۰۱ هجری، طی مراسمی رسما “چنگیز خان” بعنوان “خان واحد” همه قبایل مغولستان مطرح می گردد. اندکی بعد از این واقعه، حمله به سلسله چینی “کین” از سوی چنگیز آغاز می شود.چنگیز خان “برالتون خان” خاقان ختای و “ایدی قوت” خاقان بلاد اویغور و نیز گورخان فرمانروای قراختای و شاهان دیگر فائق می آید.
در گیرودار همین پیکار،قدرت یافتن شاهزاده فراری نایمان(مسیحی بوده اند) ” کوچلک” در ترکستان چنگیز را به واکنش واداشته و قوایی به سوی او روانه می سازد.با قتل تایانگ خان حکمران “نایمان” ها از سوی،چنگیز پسر وی کوچکلک با سپاهیانش به سرزمین قراختائیان می گریزد ” گورخان” فرمانروایی قراختائیان خواه به علت ضرباتی که از سلطان محمد خوارزمشاه متحمل شده بود. ویا بعلت نرم خویی ایام کهولت کوچلک را مورد احترام قرار می دهد. اما او با اتکا به حمایت های سیاسی سلطان محمد و جمع آوری سپاهیان پراکنده ای که از تیغ شمشیر چنگیز خان جان بدر برده بودند گورخان را عزل می کند وضمن خاتمه دادن به حکومت قراختائیان حکمران ترکستان شرقی می گردد. چنگیز که همچنان در جبهه نبرد با کین ها بود فرصت نداشت تا بصورت عاجل به کوچلک بپردازد ولی زیرکانه با ارسال سفرایی،در لفافه برقراری روابط تجاری تلاش کرد تا سلطان محمد را متوجه دوستی با خود سازد و غیر مستقیم، بدون نشان دادن ضعفی او را از ادامه همکاری با کوچلک بازدارد.لازم به گفتن است که منابع ضمن عدم التفات به نیات سیاسی چنگیز، هیچگونه ارتباطی بین همکاری سلطان و کوچلک، وارسال سفرا از سوی چنگیز به نزد او قائل نیستند. سفرای چنگیز با هدایایی گرانبها ی نزد سلطان محمد می آیند:« مضمون رسالت طلب صلح و مسالمت بوده گفتندخان بزرگ سلام می رساند و می گوید بزرگی تو بر من پوشیده نیست و فراخی ممالک تو را می دانم و نفوذ حکم تو در اکثر اقالیم می شنوم، و با تو صلح کردن راه مجاملت و مسالمت رفتن را از واجبات می شمارم، و تو بمثابت اعّزه فرزندان منی، و بر تو پوشیده نیست که چین گرفتم، و بلاد ترک که بدان متصل است در حوزه تصرف آوردم، وتو به از همه میدانی که ولایت من معدن لشکر و سیم وزر است و هر که را این مملکت باشد از سایر ممالک بی نیاز شود، اگر مصلحت دانی راه بر بازرگانان از هر دو جانب گشاده داریم تا منافع آن به عموم خلق آید شود.
چنگیز با اعتراف به مجد و عظمت خوارزمشاه، سیاستمدارانه برای قدرتمند تر نشان دادن خود از نابودی قطعی سلسله چینی کین، سخن می گوید، در حالیکه این فتح تاسال ۶۳۱ یعنی چندین سال بعد از مرگ وی (۶۲۴ هجری) کاملا تحقق نمی یابد. علاقه به برقراری روابط تجارتی هم با توجه به دستاورد های مادی فتو حات چنگیز، و اینکه اقدام تجارتی عمدتا تجملی و غیر ضروری بودند جز به خاطر عینیت بخشیدن به روابط حسنه و بازداشتن سلطان محمد از مساعدت با کوچلک نبوده است.
سلطان محمد علی رغم رنجشی که ازلحن پدرانه نامه چنگیز، (با توجه به مسن تر بودن خود) داشت به پیام دوستی خان مغول ارج می نهد. نرمش سلطان محمد با وجود سکوت منابع درباره دلایل آن کاملا قابل توجیح است.از یک طرف علی رغم عدم تسلط کامل مغولان بر چین، فتح “خان بالیق”(پکن) بعنوان پایتخت سلسله چینی کین سلطان را مرعوب عظمت چنگیز می ساخت و از سوی دیگر کوچلک هم دیگر لایق دوستی نبود، زیرا اوبعد از غلبه بر ” گورخان” ، با وجودوعده های قبلی مبنی بر تقسیم دستاورد های خود با سلطان، علاقه ای به اجرای آن نداشت. تیرگی راوابط طرفین به کشمکش هایی هم منجر شده بود، و سلطان با تخلیه پاره ای از شهرهای مرزی، آنها را تخریب می کند تا از تهاجم و غارت سپاهیان کوچلک مصون بماند. با موافقت سلطان در استقرار روابط تجاری، دورنمایی از دوستی بر روابط طرفین سایه می افکند، ولی وقوع حوادثی خشم خان مغول را برمیانگیزد. بعد از آن کوچلک به آسانی نابود می شود و مغولان ضمن استیلا بر ترکستان با خوارزمشاهیان هم مرز می شوند. بعد از نابودی کوچلک ار سوی قوای ارسالی چنگیز (سال ۶۱۵ هجری)، سلطان لااقل بر بخشی از اراضی تحت امر او، که از این پس از آن چنگیز بود مستولی می گردد. علاوه بر این قتل جمع کثیری از تجار اویغور تحت الحمایه مغولان، از سوی “غایر خان” حاکم شهر مرزی اترار، به صلاحدید سلطان، به شکاف های موجود، بیشتر دامن می زند. اما بازچنگیز با حزم وشکیبایی که از خصوصیات و صفات بارز وی بود با ارسال سفیرانی به نزد سلطان، از وی می خواهد که صرفا حاکم اترار را برای مجازات به وی تسلیم کند. سلطان سبک سرانه ضمن اینکه از اجابت تقاضای او خودداری می ورزد به قتل سفرای چنگیز همت می گمارد.
پیش گامی های سلطان در وسعت بخشیدن به اختلافات و عدم جبران آن سیمایی از مظلومیت سیاسی به چنگیز می بخشد، که در مصمم ساختن وی و جنگجویان قبایل، جهت حمله به خوارزمشاهیان بسیار موثر بود. با کشته شدن تجار، «درین تف تنها بر بالای پشته رفت و سربرهنه کرد و رو بر خاک نهاد و سه شبانه روزتضرع کرد که هیجان این فتنه را مبتدی نبوده ام قوت انتقام بخشید.»بارها چنگیز برای روحیه بخشیدن به جنگجویان، به بر حق بودن خویش اشاره می کند. بعد از سقوط بخارا خطاب به مردم چنین می گوید: « ای قوم بدانید که شما گناهان بزرگ کرده اید و بزرگان شما به گناه مقدمند، از من می پرسید که این سخن به چه دلیل می گویه سبب آنکه من عذاب خدایم اگر از شما گناهان بزرگ نیامدی، خدای بزرگ مرا نفرستادی .» به گزارش منهاج سراج جوزجانی :« این معنی بر لفظ او بسیار می رفت که پسر تکش خاقان نبود دزد بود، اگر او خاقان بودی، رسولان و بازرگانان مرا نکشتی.» و این نشانگر ضریب هوشی بالا و روانشناس بودن خان بزرگ است. در سال ۶۲۲ هجری برای فیصله دادن به تحرکات نظامی قبایل “اویرات”،”قراختای”، “قورقان” ،”تومات”،”بولغاچین”و “کرموچین” آخرین اقدامات کوچک نظامی از ترکستان به سمت مغولستان روانه می شودو صرفا قوای اندکی در سرزمین های غربی مفتوحه اش مستقر می کند.
سقوط خورزمشاهیان و سیاست های نظامی خان بزرگ
تاریخ نگاران غالبا به عوامل واهی برای بیان سقوط امپراطوری خوارزمشاهیان اشاره کرده اندکه غالبا غیر علمی و به بیان بهتر جعل در تاریخ می باشد. اینکه گفته می شود سلطان فاقدهر گونه محبوبیت مذهبی بوده چندان اعتباری ندارد. او علی رغم تخاصم با خلیفه ناصر و حتی تبعید شیخ الا سلامان معروف سمرقند( شیخ جلال الدین وپسرش شمس الدین و برادرش اوحدین به شهربد آب و هوای نسا) و راندن بها الدین ولد ملقب به سلطان العلما از بلخ وبر کنار ساختن خاندان روحانی “صدرجهان” در بخارا –که اگر بتوانیم گزارش نسوی را باورکنیم شش هزار فقیه از او مواجب می گرفتند- و قتل مجد الدین بغدادی صوفی مشهور وقت جهت تلطیف و جلب قلوب عامه مسلمانان به اقدامات بسیاری نیز پرداخته بود. امپراطوری او به مثابه سد حصینی در برابر کفار قراختایی ایستاده گی می کرد و در همه منابع بصراحت آمده است که سلطان « با قراختای باجهاد جنگید» دربار او مجمع علمای برجسته ای چون امام فخر الدین رازی جامع جمیع علوم عقلی و نقلی وشیخ شهاب الدین خیوقی که از کثرت فضل و اعتبار در پنج مسجد در خوارزم (اورگنج) در می گفت بود. ” خیوقی”آنچنان از ارج و عظمت برخوردار بود که با اندکی مسامحه می توانیم او را بعد از سلطان شخص دوم امپراطوری محسوب کنیم. نسوی درباره عظمت او اینگونه گزارش می دهد: « در نزد سلطان به مر تبه ای رسیده بود که برتر از آن در اندیشه نگنجیدی. و مرغ فکر بدان جایگاه اعلی که او را بود هرگز نرسیدی و سلطان را با وی در امور جلیل مفاوضت بودی و در مهام مشاورت کردی.»ابن اثیر صراحتا بر دوستی سلطان با علما و تبحر او در فقه و اصول تاکید می ورزد.
تاریخ نگاران بسیاری در عصر معاصر سعی در حقیر جلوه دادن سلطان در نظر مردم داشته اند وتلاش نموده اند تابا استفاده از دلایلی چون نارضایتی مردم از سنگین بودن مالیات یا اشاره بر اختلافات سلطان با خلیفه عباسی دست یازیده اند اما آثار تاریخی قدیم چنین نمی گویند: «مردم سراسیمه آماده جانبازی بودند. “خیوقی” عالم بزرگ آمادگی خود را برای جهاد به سمع سلطان می رساند و باشناختی که مردم ازسلطان دارند سلطان را مطمئن می سازد که مردم به اعلام جهادپاسخ مثبتی می دهند.
پس چگونه شد که پسر تکش (سلطان) با وجودحمایت مردم به آسانی شکست می خورد؟پاسخ این مهم را دردلایل رایجی که معمولا مطرح می شود نباید جستجو کرد بلکه دلیل اصلی آن را در موضعگیری نظامی کاملا اشتباه سلطان وپیامد های حاصله از آن باید بررسی کرد. با قریب الوقوع بودن چنگیز با گزارشهای جاسوسان، سلطان مجموع قوای خود را که بر اساس منابع شامل چهارصد تا هفتصد نیروی جنگی بود را در پاره ایاز شهرهای کوچک و بزرگ پخش می کند، و ازرویایی مستقیم با مغولان طفره می رود. میل به عدم رویارویی مستقیم با مغولان تا حد زیادی از سابقه ذهنی ایی که او ازاولین برخوردش با مغولان داشت، متاثر می شد. چند سال یا اندکی پیش از تهاجم رسمی مغولان، تعدادی از آنان، در تعقیب پاره ای از قبایل دشمن، به حوالی مزر های خوارزمشاهیان می رسند، سلطان محمد علی رغم خودداری آنان از نبرد به علت نداشتن دستور رسمی از چنگیز، آنان رابا سماجت وادار به جنگ می کند. با وجود کثرت نفرات سلطان، وی تا آستانه مرگ مورد خطر قرار می گیرد، با آمدن شب ضرورتا دو سپاه پیکار را به فردا واگذار می کنند، اما مغولان بابرافروختن آتش، شبانه از منطقه پیکار دور می شوند. ولی جسارت و انضباط آنان، زمینه پیدایش ترس وخودداری همیشگی سلطان از برخورد رویا رو با مغولان را فراهم می آورد. نسوی از تاثیرات سوءروانی این پیکار در ضمیر سلطان اینگونه گزارش می دهد:«در سلطان از صولت و عظمت ایشان چنان ترس وهراس متمکن شد که هر وقت که در مجلس او یاد از آن رفتی فرمودی که مردی و ثبات ایشان، و صبرو حِرق حَرب و آگاهی از قوانین طعن و ضرب، هیچ آفریده ای مثل آنان نباشد علاوه بر این منجمان نیز با توجه به شناختی که از روحیات او داشتند، ترس او را بیشتر تثبیت می کردند ومعتقد بودند که برخورد مستقیم با مغولان عاقبت خوشایندی دربر نخواهدداشت.
با پخش قوادر شهرها از سوی سلطان، قسمت عمده توان و وقت مغولان صرف محاصره شهرها می شود تدیبر غلط سلطان کاملا مطلوب مغولان بود. زیرا می دانیم که آنان اصولا علاقه ای به مواجهه رویارو با دشمن نداشتند زیرا در این صورت از بکار گیری بسیاری از حیله ها وابزارها در جنگ (مانند حشر بردن و استفاده وسیع از منجنیق ها باز می ماندند. کارپن در این باره چنین می نویسد:« مغولان در آغاز از نبرد تن به تن دوری می نمایند و زمانی که مردان و اسبان زیادی را زخمی نمودند آنگاه وارد نبرد تن به تن می شوند. وی به دول مسیحی توصیه می کند که:« همیشه باید یک ضد حمله بر آنها نمود، چون برنامه تاتارها محاصره دشمن و به میان کشاندن است و باید کوشش نمود که چنین وضعی را مغولان پیش نیاورند. چون در این وضعیت است که سپاه به آسانی شکست می خورد.36در محاصره سمرقند چنگیز دستور داد تا برای جلوگیری از خروج مدافعین از شهر، به منظور پیکار با مغولان «لشکر مغول بر دروازه ها بایستند و حشم سلطان محمد را به خروج میدان کارزار مانع شوند.» مغولان به خاطر کمبود قوا و شباهتی که فنون پیکارهاشان با جنگجویان کارآزموده دشمن داشت، سودی از پیکار رویارو نمی توانستند ببرند. علت شکست مغولان در «پروان» تا حد زیادی بخاطر رویارویی مستقیم با دشمن بوده است. جنگ رویارو بزودی سبب کمبود آذوقه و سلاح می شد چون مغولان صرفا با اتکا به جنگ های غیر رویارو موفق می شدند تا سلاح وآذوقه خود را از طریق غارت شهر ها و روستاها تامین کنند. محاصره شهر ها مایه فزونی روحیه مهاجمان می شد چون با خالی دیدن مناطق سر راه خود از وجود مقاومت، هر چه بیشتر گسیختگی امپراطوری و پیروزی خود ایمان می آوردند و فکر پیشروی در آنها قوت می گرفت.
با دوری کردن سلطان از جنگ رویارویی، مغولان به آسانی قادر شدند مشکل قوای خود ار حل کنند. زیرا با تقسیم همان قوای اندکی که حداکثر شامل دویست هزار جنگجو می گردید می توانستند در یک زمان به محاصره چندین شهر کو چک و بزرگ بپردازند. این شیوه جنگی، از اولین روزهای تهاجم به کار بسته شد. یعنی هنگامیکه چنگیز در محاصره « اترار» (اولین شهر مورد تهاجم و محل قتل تجار) مطمئن شد هیچ نیرویی از دشمن به استقبال او نخواهد آمد و اترار و هر شهر دیگری صرفا باید از استحکامات خود، و محروم از هر گونه امدادی ،به مقاومت بپردازد. با درک چنین موضوع مهمی، چنگیز بلافاصله به تقسیم قوای خود دست می زند جمعی از قوای خود را مامور محاصره اترار می کند و قوای باقی مانده را به سه قسمت می کند. جوجی پسر ارشد وی مامور فتح « جند»و «بارجیلیغ کنت (کند)» می گردد.تعداد دیگر از لشکریان بسمت «خجند»و «فناکت»گسیل می شود و خود چنگیز به سمت بخارا حرکت می کند.
با سوق یافتن پیکارها به سمت محصره شهرها، مغولان در عرض دو تا سه سال موفق می شوند به حیات امپراطوری خوارزمشاهیان خاتمه بدهند، در حالیکه در نهایت سبکباری و قلت ابزار جنگی قرار داشتند. آنها بر اسبانی سوار می شدند که بقول ابن اثیر، زمین را با سم های خود می کندند و ریشه های گیاهان را می خوردند. تیر وکمان عمده سلاح هایی بودند که با خود همراه داشتند. تیرها از چوب ساخته می شدند و در سر آنها یک قطعه استخوان از شاخ یا قلم حیوانات و یا آهن بسیار تیز و دولبه نصب می کردند.هر جنگجوی مغول خود سلاح خویش را می ساخت. استفاده از نیزه نیز کم و بیش رایج بود. برای خراب کردن استحکامات از بیل و کلنگ سود می جستند و جهت سهولت بیشتر در کشتار اسرا از تبر استفاده می کردند. سپرهایی که بکار می بردند بیشتر از چرم حیوانات( بویژه گاو) و یا از به هم بافتن نی های مخصوص درست می شد. به علت کمبود آهن زره جنگجویان مغول نیز از چرم ساخته می شد.
با محاصره هر شهر، خندقی پیرامون آن توسط حشرها ( اسرایی که بعداز فتح یک شهر در جلوی لشکر مغول حرکت می کردند از دیگر موارد استفاده از آنها کشته شدن آنها توسط تیر های مدافعین شهر بود.) پر می گردید و اغلب برای مصون ماندن از تهاجم مدافعین یا فرار آنان دیواره ای گرد شهر می کشدند. به فراخور کوچکی و بزرگی شهر ها، منجنیق ها به سنگباران مستمر می پرداختند. به روایت «نسوی» مغولان در کوبیدن استحکامات و خانه های شهرهای نسا ونیشابور به ترتیب از ۲۰ و۲۰۰ منجنیق سود جستند، هنگامی که با کمبود یا فقدان سنگ مواجه می گشتند با قطع درختان و تهیه تکه های مناسبی از چوبشان- که برای سنگین شدن در آب قرار می دادند- نیاز خود را برآورده می کردند.اگر گزارش جوزجانی را بپذیریم ” سعدی چربی”فرماندهی ده هزار منجنیقی مغول رابرعهده داشت. در پارهای موارد با استفاده از سرعت عمل خود و یا غفلت مدافعین، نردبانهایی بر دیوارهای شهر قرار می دادند وبه درون شهر راه پیدا می کردند. مواقعی نیز با انحراف جریان رود ها به استحکامات شهرها صدمه می رساندند.و یا با ایجاد حریق های وحشتناک با استفاده از اشیای آغشته به نفت ضمن تخریب خانه ها دست به ایجاد وحشت در روحیه مدافعین می زدند.
برای ایجاد چند دسته گی در صفوف مدافعین قبل از شروع کامل عملیات، وعده هایی مبنی بر تضمین امنیت جانی می دادند. هر چند این وعده ها بندرت اجرا می شد، ولی در ایجاد شکاف و خوش باوری در صفوف مدافعین بسیار موثر واقع می گشت. به منظور ایجاد هر چه زودتر روحیه تسلیم و اطمینان مدافعین از وعده هایی که می دادند عمدتا ایلچیان مسلمان را مامور مذاکرت می کردند. ” حسن حاجی” بازرگان، برای تسلیم ساکنان “سقناق” فرستاده می شود. ” دانشمند حاجب” به نزد اهالی ” زرنوق” روانه می گرددو اعلام می دارد: « فلان کسم. مسلمان ابن مسلمان… از حکم نافذ چنگیز به رسالت آمده ام تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار خون بیرون کشم.51 » برای کسب اطلاعات گو ناگون، درباره زرادخانه های نظامی، انبار های آذوقه، کیفیت استحکامات شهرهای مجاور،و راههای مناسب جهت رسیدن به مناطق مورد نظر، علاوه بر مساعدت های اسیران جنگی، استنطاق از اسرای نیز کارساز می توانست باشد.
تدابیر چنگیزخان در استقرارامپراطوری مغولان
نقش شخصیت و نبوغ چنگیز را در استقرار نظام نوین نباید از یاد برد مقرر کرده بود کسانیکه خدمات ارزشمند به نفع امپراطوری انجام می دهند به لقب”ترخان” مفتخر شوند. شخص ترخان ضمن معافیت از مالیات و اجازه تصاحب غنایم جنگی از آزادی های بی شماری برخوردار بود. می توانست به آسانی و بدون اجازه ار نگهبانان به نزد چنگیز راه یابد و تعدادی از خطاهای بزرگش در صورتی که مخالف با مصالح امپراطوی نبوده بخشیده می شد.
از دیدگاه چنگیز،نمی شد اطمینانی به وفاداری قبایل کرد. برای نیل بیشتر به این مقصود ایجاد تقسیمات نظامی نیز مد نظر واقع گردید.تقسیمات نظامی با سهولت بیشتری جنگجویان قبایل رادر گرد لوای حکومت مرکزی جمع می کرد زیرا جنکجویان قبایل از این به بعد،در دسته هایی که،«دهه»،«صده»،«هزاره»،و «تومان» خوانده می شد وبه ترتیب شامل، ۱۰، ۱۰۰، ۱۰۰۰و ۱۰۰۰۰ جنگجو می گردید سازماندهی می شدند.
هر دسته برای خودفرمانده معینی داشت که زیردستور فرمانده بالاتر قرار می گرقت. یعنی فرمانده دهه، فرمانبرداری فرمانده صده، و اوتحت امر فرمانده هزاره، و فرمانده و فرمانده هزاره تحت دستورات فرمانده تومان قرار داشت. این فرماندهان یامستقیما از سوی چنگیز یا از سوی فرماندهان عالی رتبه ای مورد تایید او بودند انتخاب می شدند. بدین ترتیب وحدت قبیله ای در برابر وحدت امپراطوری که در حال تکوین بود کاهش می یافت.چون دیگر جنگجویان اقوام پرجمعیت و حتی علی الظاهر ادغام نشده ای چون “جلایر”، “قونکقتان”، “بارین”،”اولقوت”، و “قنقرات” پیش از اینکه تحت لوای روسای قبایل خود باشند در تحت امر فرماندهان مختلفی که بطورمستقیم یا غیر مستقیم مورد تایید و انتخاب چنگیز بودندقرار می گرفتند.
«وقتی که فرماده کل … عده ای سرباز برای جنگ یاخدمت مخصوص می خواهد به فرماندهان ده هزار نفری دستور صادر می کند که هر کدام ازسپاه خودهزارنفر در اختیار او بگذارند اینها همین دستور رابه فرماندهان زیر دست خود یعنی آنهایی که فرمانده هزارنفراند می دهند که هر یک صد نفر بدهند این دستور به ترتیب به فرماندهان کوچکتر انتقال می یابد تا بالاخره به افسران دسته های ده نفره می رسد و این افسران هر یک مطابق سهمی که دارند تعداد لازم سرباز را در اختیارافسران مافوق قرار می دهند.» مارکوپولو بصراحت می نویسد که« انتخاب سربازان از طریق قرعه کشی انجام می گیرد.». برای مثال بمنظورتشکیل یک نیروی سه هزار نفری جهت اعزام به منطقه ای در چین از هر دهه دو نفر فراخوانده شدند . با یک حساب ساده این قوا از ۱۵ هزاره(یعنی از هر هزاره ۲۰۰ نفر)یعنی سپاهیان به این اندکی ممکن است از افراد ۱۵ قبیله باشند. که همین تنوع قبیله ای علاوه بررقابت آنها برای حکومت مرکزی در عرصه پیکارها می افزود، خودبخود بعلت اختلاط قبیله ای، مانع بروز اختلاف می شد.
همواره آماده بود تا از گوشه و کنار استعدادهای بزرگ و وفادار را کشف کند و آنها را در خدمت خویش در آورد. وقتی که”غدا بهادر” جنگجوی مغلوب قوم کارائیت صمیمانه اعلام می دارد: « که بر من گران بودکه بگذارم که شما ارباب و آقای قانونی مرا بگیرید و بکشید واز اینرو سه روز جنگیدم تا او فرار بکند و اکنون اگر به من فرمان دهید بمیر، می میرم و اگر زندگی ام را به من بازگردانید، با کمال میل و رغبت خدمت تو را خواهم کرد»، چنگیز او را مورد لطف قرار می دهد و ضمن ملازم ساختن او،ریاست یک صده را به وی می سپارد.
هنگامی که چنگیز خواست تا “سبتای”و “جبه” را مامور تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه ترک سازد « از لشکری که با او بودندبه نسبت تعیین کرده» و اینگونه از میان کل سپاه خویش ۳۰ هزار جنگجو را تحت فرمان آنان قرار داد. لشکری که به این ترتیب فراهم می گردید«لشکر نما» نامیده می شد. رشیدالدین در باره واژه لشکرنما می نویسد:« لشکرنما آن باشد که بر لشکرها تخصیص کرده از هزاره و صده بیرون کنند و به ولایتی فرستند تا آنجا مقیم شوند.»
بعد از فتح کامل امپراطوری خوارزمشاهیان و مرگ چنگیز، از سوی “اوکتای” جانشین او،”جورماغون” با«چهار تومان لشکرنما» به این کشور روانه گردید. هیچ دلیلی نداشت تا جنگجویان یک هزاره همگی از اعضای یک قبیله باشند و یا اینکه فرمانده انتصابی بر آنها از اعضای قبیله خودشان باشد.”امیر جورماغون”از قوم «یسوت» فرماندهی قوای «سونیت» را بر عهده داشت در حالیکه امیر ملکشاه که از قوم «سونیت» بود فرماندهی جنگجویانی از قبایل «اویغور»، «قارلوق»، «ترکمان»،«کاشغری»و «کوماجویی» را برعهده دار بود.
از مهم ترین تدابیری که از سوی چنگیز خان برای رام ساختن و تضعیف بلند پروازیهای روسا و جنگجویان اتخاذ شده بود، واگذاری مناصب تشریفاتی و نه چندان مهم مانند «باورچی» (متصدی شراب)، «آختاچی» (متصدی گله های گوسفندان )، «چربی» (متصدی امور آدمهای چنگیز) به آنان بوده است. چنین شگردی علاوه براینکه روحیه سرکش آنان را تخفیف می داد، معیاری برای شناخت کامل تر چنگیزاز میزان فرمانبرداری آنان جهت نصبشان بر مناصب مهم نظامی بود. گارد شخصی چنگیز که نهایتا دارای ده هزار جنگجو شده بود ترکیبی از امیران و اشراف بزرگ و فرزندان آنها بود.
دستور رسمی چنگیز درباره تشکیل این گارد چنین بود: « حال که آسمان به من فرمان داده تا بر همه قوم ها حکومت برانیم، برای خدمت گارد ( کاشیک)، ده هزار مرد از بین ده هزار ها، هزارها و صدها دست چین کنند. این افراد در کنار شخص من خواهند بود. آنان باید از افراد لایق، خوش تناسب و قوی انتخاب شوند… که اگر عصیان کردندمانند یک خاطی تنبیه خواهند شد». یکی از افراد گارد شخصی چنگیز “کهتی نویان” بود که علاوه براینکه مرد مقتدری بود در صحنه های نبرد در کنار چنگیز نقش مهمی ایفا می کرد و فرماندهی هزاره را ننیز بر عهده داشت، از جمله محافظین چنگیز نیز محسوب می شد.
از آموختن باکی نداشت و بااینکه عمرش یکسره در جنگ و پیکار سپری شده بود برای دیوان خانه و ثبت اسامی جنگجویان به فکراستفاده از خط اویغوری افتاد و پسران خویش را موظف ساخت تا آن را بیا موزند.
سیمای زن مغول
عفت و پاکدامنی از اصول لاینفک قبایل ترک و مغول علی الخصوص در بین زنان و دختران بوده است. کارپن در مورد وارستگی و پاکدامنی زنان مغول می نویسد: « زنان مغول پاکدامن و بی آلایش هستند و شوخی های بی معنی و زشت و ناهنجار پاره ای از مردان، آنها را از راه پاکدامنی منحرف نمی نماید.مارکوپولو نیز می نویسد:« بی وفایی در نظرشان یک عیب بزرگ محسوب می شود.»
این اظهارات وقتی برایتان جالب خواهد بود وقتی بدانید که در قرون وسطی وقتی شوالیه ای به جنگ می رفت و احتمال تاخیری بیش از دو - سه ماه در میدان نبرد را داشت برای معشوقه یا زن خود زیر پوشی پولادی سفارش می داد و قفلی محکم بر آن می زد و کلید آن را با خود می برد ولی هنگام بر گشتن می دید که قفل شکسته و زنش آبستن است. پس می بینیم که چرا پاکدامنی زنان مغول برای اروپائیان جالب می باشد.
دومزیل در کتاب اعتقادات مردم اروپا قبل از گرویدن به مسیحیت می نویسد:«گروهی ازجوانان بودندکه دارای مالکیت شخصی نبودند از اموال و همسران دیگران استفاده می کردند که آنها رابرس*** Brese***s می نا میدند. این ها جنگجویان وحشی را تشکیل می دادند. او در مورد خرافات بین اروپاییان می نویسد:«مراسم قربانی و مخصوصا قربانی انسان به خاطرخدایان انجام می گردید و روحانیان در آنجا ریاست می کردند!!!!.»
این جامعه اروپایی را مقایسه کنید با وضع موجود در جامعه هم عصر آن در بین اقوام مغول یا چند قرتقبل از آن با قوم اوغوز که در کتاب ده ده قورقود در فصل داستان «دلی دومرول» از زبان زن دومرول بیگ می خوانیم: « اگر حتی گردی از مرد بیگانه برروی بنشیند مرگم باد.» حال شما قضاوت کنید که قوم وحشی و دور از اخلاقیات و تمدن کدام است؟
یاسا و بیلیک
با وضع وتدوین «یاسا»و«بیلیق»(بیلیک) که در برگیرنده قوانین ووصایای خان بزرگ براساس آداب ورسوم و معتقدات کهن مغول بود، توانست در کوچکترین مسائل اجتماعی جایی برای اعمال حاکمیت خود و اولو قورولتای( که برای اقدامات مهم و اساسی تشکیل می شد) بازکند.
قوانین چنگیزی که به «یاسا» معروف است در بسط روحیه اطاعت ونظم و تعدیل روح قوم گرایی، از اهمیت خاصی برخوردار بود. براساس یاسای خان بزرگ به منظور جلوگیری از هرج و مرج و عدم تمرکز مجدد جنگجویان پخش شده از قبایل مختلف در دسته های نوین، هیچ جنگجویی حق تعویض خودسرانه دسته خود را نداشت. جنگجوی متخلف و رئیس دسته ای که او را می پذیرفت شدیدا مجازات می شدند.شناخت افراد خاطی با توجه به ثبت نام جنگجویان هر دسته در دفاتر مخصوص بسیار آسان بود.
همه ترقیات منوط به اجرای کامل حس وظیفه شناسی بودو به روز بودن معلومات نظامی و اجتماعی یک سردار بسیار مهم بود. در این راستا چنگیز چنین می گوید:« امیران تومان وهزاره ها باید در اول سال و آخر بیایند و بیلیک(فرامین) بشنوند و باز پس روند، مگر آنان که سروری لشکر توانند کرد و آنها در یورت خویش ننشینندو بیلیک نشنوند، حال آنان برمثال سنگی باشد که بر آب روند، یاتیری که درنیستان اندازد،ناپدید گردد.چنان کسانی پیشوایی نشایند»
طبق یاسا لشکر باید در همه حال گوش به فرمان باشد: « امرای تومان و هزاره و صده باید که هر یک لشکر خود را چنان یاسامیشی کرده باشند… که هرگاه که حکم و فرمان رسد شب و روز ناکرده بنشینند».
تعلل و سستی هیچکس پذیرفته نبود. برادر چنگیز ، جوجی قیسار، به علت عدم حضور بموقع در لشکر،پاره ای از امتیازات اشرافی خود را از دست داد. فرمان دادتا بالگوتی برادردیگرش به علت افشای ناخواسته یک راز نظامی، هرگزاجازه شرکت در شوراهای نظامی را نداشته باشد.
آرمانی که بعدها چنگیز مبنی بر تسلط قبایل مغول، بر کل جهان ترسیم می کرد همه نگاهها و اشتیاقها را معطوف به بیرون از مرزها می کرد.با اعتلای چنگیزبسیاری از قبایل که از نژاد «مغول» نبودند ترجیح می دادند تا با این عنوان نامیده شوند. رشید الدین به خوبی به این موضوع اشاره می کند: « در این زمان بواسطه دولت چنگیز خان واروغ او… چون ایشان مغول اند دیگر اقوام اتراک مانند«جلایر»و«تاتار» و«اویرات»و«اونکوت»و«کرایت »و«نایمان»و «تنکقوت»وغیر هم هر یک را اسمی معین و لقبی مخصوص بوده، جمله از روی تفاخر خود را مغول گویند و با وجود آنکه در قدیم از این اسم استنکاف داشتند، فرزندان ایشان اکنون که موجودند چنان تصور دارند که ایشان از قدیم باز، به اسم مغول موسوم و منصوب بوده اند، و نه چنین است.»
منابع مکرر از حس اطاعت شدید، که دستاورد تلاشهای چنگیز بدین منظور بود یاد می کند. مارکوپولو می نویسد که مغولان: « نسبت به روسای خود کاملا مطیعند… با داشتن این گونه صفات است که سربازان تاتار (مغول) توانسته اند قسمت بزرکی از کره ارض را مطیع و مقهور خود سازند.» کارپن از بسط نظم چنگیز در همه سطوح خبر می دهد: « تاتارها، بیش از همه مردم جهان فرمانبردار رئیس خود، چه دینی چه لشکری، می باشند. او را بسیار گرامی داشته و هیچگاه به او خیانت نمی کنند. تقلب و دورویی میان خود آنها بسیار کم می باشد. آنها میان خود هیچ گاه کتک کاری و ایراد ضرب و زخم ندارند.آنجا دزدی و راهزنی البته میان خودشان دیده نمی شود. برای همین هست که چادر و ارابه آنها که اثاثیه و جواهرات و طلا را در آن نگهداری می کنند صندوق و قفل ندارند. اگر چارپای یکی از آنها گم شود، کسی که آنر اپیدا می کند، یا بحال خود می گذارد و یا به صاحب آن می رساند… در آنجا نیازی به محاکمه و داوری دیده نمی شود.آنها همدیگر را خوار وتحقیر نمی کنند بلکه تا می توانند به همدیگر کمک و از هم پشتیبانی می نمایند. »
نظم چنگیز به نوعی دیگر در سلاح و لباس نظامیان مغول منعکس می گردد: « جنگ افزارهایی که دست کم همه باید داشته باشند،دویا سه کمان و یا دست کم یک کمان خوش ساخت، سه تیردان پر از تیر، یک تبر و ریسمان برای کشیدن منجنیق… هر یک از مغولان یک اسب بازره اسبی که ران وساق را می پوشاند و یک کلاه خود وسپر دارند. »با این سلاحها و لباس های متحدالشکل روح جنگجویان قبایل انس بیشتری به وحدت مورد نظر چنگیز خان می گرفتند. در این مورد از توجه به کوچکترین جزئیات هم دریغ نمی شد. هر سپاهی بمنظور دوخت و دوز موظف به همراه داشتن «درفش وسوزن» بود.
علل گرایش مغولان به چنگیز
فقط ترس از مجازات و از دست دادن موقعیت قبیله ای و یا اعمال تدابیر گوناگون چنگیز نبودکه سران و جنگجویان برجسته قبایل را در گرد او جمع می کرد. واقعیت این است که سران وجنگجویانه قبایل در مقابله کاهش ظاهری امتیازات سیاسی، درسایه وفاداری به چنگیز از امتیازات مهمی هم برخوردارمی شوند. چه بسا ر